بسم الله الرحمن الرحیم
مسافر سرزمین عشق و ایثار و جنون ، جنوب ایران ، تعریف می کرد که در فکه یکی از بچه های تفحص برامون خاطره می گفت که : چند سال پیش که آمدیم فکه برای تفحص شهدا ، یک منطقه را بسیار گشتیم . نه یک روز و نه دو روز ... توی روزهای تفحص هم اگر بچه ها یک روز شهید پیدا نمی کردند شدیدا ناراحت می شدند و می گفتند : شهدا ما را لایق نمی دانند.
خلاصه بعد از مدتی گشتن و نیافتن ، نا امیدانه و ناراحت بساطمان را جمع کردیم تا فکه را ترک کنیم .
لحظه ی آخر به یکی از دوستان گفتم : بگذار دست خالی از فکه نرویم . حداقل یک گل شقایق با خود ببریم .
وقتی رفتم گل را بچینم قصد کردم گل را از ریشه بردارم تا بشود آن را دوباره کاشت .
وقتی خاک را تا ریشه ی گل کنار زدم به شهیدی برخوردم که ریشه ی گل روی سینه ی او بود .