سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که همراه آرزوى خویش تازد ، مرگش به سر در اندازد . [نهج البلاغه]
با یک عده بسیجی
لقمه به لقمه! آیا راضی شدی؟
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/11/7:: 8:57 عصر
  • از امام علی بن موسی الرضا _ علیه السلام _ نقل شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدیدی پیش آمد که مردم خیلی در سختی بودند.

         یک روز زنی لقمه نانی تهیه کرده بود. آن را به دهان برد تا بخورد. سائلی (= فقیری‏) از پشت در صدا زد: «یا امة الله! الجوع!‍؛ ای کنیز خدا! گرسنه ام.»

         آن زن آن لقمه را از دهانش بیرون آورد و خود، به خود گفت: «سزاوار نیست که من بخورم و او گرسنه بماند! و آن را به عنوان صدقه به آن سائل داد.

         بعد از این جریان، آن زن طفل صغیر (= کوچک) خود را برداشته و برای جمع کردن هیزم به صحرا رفت. بچه ی کوچکش را کناری گذاشته و خود مشغول جمع کردن هیزم شد.

         ناگهان گرگی آمد و بچه ی آن زن را به دهان گرفت و روانه شد! وقتی زن متوجه شد که گرگ بچه ی صغیر او را برداشته و می برد تا او را بخورد، صیحه ای زد و دنبال گرگ روان شد.

         خداوند جبرئیل را فرستاد و (او) آن (بچه) را از دهان آن گرگ گرفته و به مادرش داد و گفت: «لقمه به لقمه! آیا راضی شدی؟ یک لقمه دادی و یک لقمه گرفتی!»

         با هر دست که بدهی، با همان دست پس می گیری.

    نسخه ی خطی کتاب «گنجینه ی لؤلؤ و مرجان»
    نگاشته ی حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی‏ (قدس سره)


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    اسماعیل همه را غافلگیر کرد
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/11/7:: 8:55 عصر
  • اسماعیل عطاخانی (معروف به اسماعیل عطایی) 17 سال داشت. شلوغ بود و به خاطر زندگی در محله ای قدیمی و آن چنانی گاهی بددهانی می کرد. به او می گفتند اسماعیل حرمت جبهه را داشته باش! می گفت چشم و قول می داد و چون عادت کرده بود باز یادش می رفت. کمتر کسی فکر می کرد شهید شود. ولی واقعاً بچه ی ساده دل و باخدایی بود. در عملیات والفجر چهار وقتی گردان سید الشهدا (س) رسید بالای ارتفاعات کانی مانگا، نیروهای عراقی در شیب ارتفاعات و در میان درختان در حال فرار بودند. تک تیراندازهایشان هم شلیک می کردند ولی کسی نمی توانست ببیندشان. اسماعیل که از اولین نفرات فتح کننده ی ارتفاع بود، خطاب به چند نفر دیگر گفت:«اوناهاشن. فلان فلان شده ها!» و بعد شروع به تیراندازی به طرفشان کرد. در همین اثنا یک گلوله ی قنّاسه نشست به پیشانی اش و به سوی دوست پرکشید. اسماعیل اولین شهید گردان بود. همه را غافلگیر کرد.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    <      1   2      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 99458
    بازدید امروز : 21
    بازدید دیروز : 11
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    عشق به اهل بیت (علیهم السلام)[30] . معارف اسلامی . مناجات با خدا . عارفانه ترین .
    ............. بایگانی.............
    همه چیز من
    حرف دل
    سنن النبی
    ملکا ذکر تو گویم
    خاطره ی عشق
    از دریچه ی علم
    بسیجی یعنی این
    از دریچه ی عشق
    کودکی که خدا را دید
    پهلوان پنبه
    امانتی
    دعا به جای نفرین
    او جسم نیست و هرگز دیده نمی شود
    اقای پاپ فحاش ، مخلصتیم
    آقای ابوالقاسمی
    پنتاگون بی عرضه
    میهمان خدا روی زمین
    محرم موسم غم
    خط سرخ
    خداشناسی
    ویژگی های قرآن
    شیمیایی ها
    جنگ و جای ...
    با یک مگس جهنمی شد !
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    با یک عده بسیجی
    اجمدرضا عابدی
    14 سال سن دارم و مشغول به تحصیل می باشم.علاقه ی شدیدی به کامپیوتر دارم و بیشتر از آن به بسیج. امیدورام که همه ی بسیجیان زیر سایه ی امام امت محفوظ باشند.یا علی ( بسیجی )

    .......... لوگوی خودم ........
    با یک عده بسیجی
    .......لوگوی دوستان ........




    ....... لینک دوستان .......
    حضرت استاد بنیسی (ره) و 555 اثرش
    دوست طلبه من؛ محقق بنیسی
    معرفی سایت های برتر

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........