دیروز فرصتی دست داد که ساعتی را در یک آرشیو غنی مطبوعات سپری کنم. بنا به سلیقه و سابقه ی آشنایی، مجلاتی را انتخاب کردم و جلو خودم، روی میز چیدم. نخستین مجله را که ورق زدم، در صفحه ی 2 جلد، قطعه شعری دیدم با عنوان «روی موج جنون» و با موضوع شیمیایی. یک مصراع از شعر این است:«در نفس های لخته ی این مرد، گاز اعصاب شعله ور شده است». نقد این شعر بماند برای بعد، حرف الآنم چیز دیگری است. مجله دوم را که تورق کردم، در صفحه 17 رسیدم به شعری سپید از شاعر توانمند علیرضا قزوه. موضوع این شعر هم شیمیایی بود.
چند سطر از شعر این است:
آنها به جای تماشای اروند
به من کپسول خالی اکسیژن دادند
و قرص هایی که بوی سیر له شده می داد
سردبیر مجله ی نخست کسی است که به خاطر دو ریال سود بیشتر، سر یک نویسنده ی جانباز شیمیایی را کلاه گذاشته و او را رنجانده و فراری داده است. سردبیر مجله ی دوم نیز چند ماه از عمر یک نویسنده ی جانباز شیمیایی را با یک وعده ی دروغ به باد داده است و زندگی او را برای یک مقطع کوتاه دست خوش بحران کرده است! شاید حالا معنی تیتر این مطلب برای شما روشن شده باشد؟!
حسن ختام این بحث چند سطر آخر شعر علیرضا قزوه باشد:
گفتم که تب ندارم
و فکر می کنم که شما شیمیایی شده اید!
تمام آدم ها شیمیایی اند و نمی دانند!
و گر نه چرا
کسی نفس نمی کشد اینجا؟
در پیش چشم این همه ناصر الدین شاه
چشم حسود کور
دارم نفس می کشم آقای دکتر!