سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه یکی از شما برادرش را در راه خدا دوست داشت، او را [از این دوستی [باخبر کند، که این کار، الفت راپایدارتر می سازد و دوستی را استوارتر می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
با یک عده بسیجی
علم
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/9/24:: 3:6 عصر
  • بسم الله الرحمن الرحیم


    شهید سید عبد الحسین واحدی از سران فداییان اسلام بود .ایشان با زحمت از چند سوره کلماتی را به طوری کنار تنظیم کرده بود که وقتی در محضر علما آن را خواند هیچ یک حتی احتمال ندادند که از قرآن باشد .
    کربلایی کاظم به او گفت : فلان کلمه را از فلان سوره و فلان را از  فلان سوره آورده ای .
    از این نظر همه به علم او پی بردند و دست او را بوسیدند.

     

     

    تسنیم شماره 50


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    او جسم نیست و هرگز دیده نمی شود
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/25:: 5:14 عصر
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    ما معتقدیم : خداوند هرگز با چشم دیده نمی شود ، چرا که رؤیت با چشم به معنی جسم بودن و مکان محل و رنگ و جهت داشتن است ، و اینها همه صفات مخلوقات است ، و خداوند برتر از آن است که صفات مخلوقات داشته باشد .
    بنابر این اعتقاد به رؤیت خدوند یک نوع آلودگی به شرک است :
    لا تدرکه الابصار و هو یدرک و هو اللطیف الخبیر ؛ چشمها او را نمی بینند ولی همه ی چشمها را می بیند و او بخشنده و آگاه است .

     

     

    کتاب اعتقاد ما           
    آیت الله مکارم شیرازی


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    سنن النبی
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/25:: 3:53 عصر
  • بسم الله الرحمن الرحیم
     این کتاب را علامه طباطبایی در بیست باب به رشته ی تحریر در آورده است .

    حضرت امام صادق (ع) فرمودند : دوست ندارم مسلمانی از دنیا برود مگر آنکه همه ی سنت های رسول الله را حتی یک بار هم که شده انجام دهد .


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    با کاروان عشق
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/19:: 12:28 عصر
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    مسافر سرزمین عشق و ایثار و جنون ، جنوب ایران ، تعریف می کرد که در فکه یکی از بچه های تفحص برامون خاطره می گفت که : چند سال پیش که آمدیم فکه برای تفحص شهدا ، یک منطقه را بسیار گشتیم . نه یک روز و نه دو روز ... توی روزهای تفحص هم اگر بچه ها یک روز شهید پیدا نمی کردند شدیدا ناراحت می شدند و می گفتند : شهدا ما را لایق نمی دانند.
    خلاصه بعد از مدتی گشتن و نیافتن ، نا امیدانه و ناراحت بساطمان را جمع کردیم تا فکه را ترک کنیم .
    لحظه ی آخر به یکی از دوستان گفتم : بگذار دست خالی از فکه نرویم . حداقل یک گل شقایق با خود ببریم .
    وقتی رفتم گل را بچینم قصد کردم گل را از ریشه بردارم تا بشود آن را دوباره کاشت .
    وقتی خاک را تا ریشه ی گل کنار زدم به شهیدی برخوردم که ریشه ی گل روی سینه ی او بود .


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مسابقه ی حرف دل از طرف قاصدک
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/19:: 12:3 عصر
  • حرف دل

    دوستان عزیز از این به بعد حرف دل خود را برای ما بفرستید تا آن را برای شما در صفحه ی نخست بگذاریم .
    مطالب خوب را برای ما ارسال نمایید .به کسانی که بهترین مطالب را همراه با سند و نام کتاب برای ما بفرستند جایزه های نفیس ارسال خواهد شد .


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    خط سرخ ویژه ی یادمان شهدا
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/19:: 11:43 صبح
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    این نوشته رو فقط به بهانه ی یکی مثل ما که صداش می زنن بچه شهید نوشتم.شاید الان خیلی هاشون بزرگ شده باشند اما یه روز سن من و تو بودند. می دونم فهمیدن احساس بی پدری خیلی سخته اما خب .همدردی و خودمون رو جای اونا گذاشتن حداقل تلاش ماست .

    حدیث شهادت :

    شما هم اگر کشته نشوید، می میرید .
    سوگند به آنکه جان علی در دست اوست ،فرود آمدن هزار شمشیر بر سر آسان تر است از مردن در بستر .

     

     

    الارشاد المفید


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    پهلوان پنبه
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/19:: 12:33 صبح
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    پهلوانی ، پهلوانان جهان را بر زمین افکنده و شهرت بسیار یافت . از قدرت زیاد به غرور افتاد و رو به آسمان کرد و گفت : بار خدایا حالا جبرئیل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم کنم . زیرا دگر کسی روی زمین تاب مقابله با من را ندارد.
    چند روز نشد که حق تعالی او را ضعیف کرد و برای شکستن غرورش او را به ویرانه ای انداخت.
    صاحب دلی از کنار او رد می شد و گفت : اینکه خدا یکی از لشگر های از همه کوچکترش را بر تو مسلط نمود ،تا متنبه شوی و از غرور توبه کنی تا خداوند ترا عافیت دهد.

     

     

    بر گرفته شده از کتاب یکصد موضوع پانصد داستان
    صفحه ی 378


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    الهی
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/18:: 7:48 عصر
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    الهی ،دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
    الهی ،آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان ، بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان.
    الهی ،بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن.
    الهی ،می بینی و می دانی و بر آوردن می توانی.
    الهی ،بود و نابود ترا یکسان ، از غم مرا به شادی رسان.

                      

     

    خواجه عبد الله انصاری  


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    امانت
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/16:: 7:4 صبح
  •  

    به نام خدا

    حدیث
         امام صادق فرمودند: «اگر قاتل حضرت علی امانتی به من بسپارد، هر آینه به وقتش به او باز می گردانم.»

    داستان
    موضوع داستان: به هیچ امانتی نباید خیانت کرد.
         عبدالله بن سنان گوید: روزی بر امام صادق در مسجد وارد شدم. عرض کردم: بعضی از پادشاهان و امرا ما را امین می دانند و اموالی را نزد ما می گذارند؛ با این که خمس مال خود را نمی دهند. آیا اموالشان را به آن ها رد کنیم یا تصرف نماییم؟ امام سه مرتبه فرمودند : «به خدا قسم اگر کشنده و قاتل جدم، علی، امانتی به من دهد، هر زمان خواست، آن را به او پس خواهم داد.»

    یکصد موضوع؛ پانصد داستان، با تلخیص


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    عروسی ما، در بهشت خواهد بود!
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/8/10:: 4:37 عصر
  •  

    به نام خدا

    حجت الاسلام و المسلمین آقای اسماعیل داستانی بنیسی در وبلاگ بنیسی.پارسی بلاگ. کام نوشته است:

     ربیع بن خثیم یکی از عابدان و زاهدان زمان خویش بود. این عابد حقیقی که از روی معرفت، حق _ تعالی _ را عبادت می کرد، بیش تر عمر خود را روزها روزه می گرفت و شب ها تا صبح به عبادت قیام می کرد و رهزن خواب را از گرد خیمه ی دیدگانش فراری داده بود. او از غایت بیخوابی، لاغر و نحیف گشته بود.

         روزی دخترش بر وی گفت: «پدرجان! که را در دنیا بیش تر از همه دوست داری؟» ربیع جواب داد: «محمد رسول الله _ صلوات الله و سلامه علیه _ را.» دخترش گفت: «پدر! به حق محمد رسول الله _ صلی الله علیه و اله و سلم _ لحظه ای سر به بالین بگذار و استراحت کن (و) بخواب!»

         ربیع بن خثیم وقتی حرمت رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) پیش آمد، سر بر زمین گذاشت و چشمی گرم کرد. در خواب دید که به او گفتند: «در بصره زنی است به نام میمونه ی زنگی. او جفت (= همسر) تو خواهد بود.»

         ربیع بن خثیم به سوی بصره حرکت کرد. وقتی به آن شهر رسید، عباد و زهاد بصره به پیشوازش آمده و مقدمش را گرامی داشتند و سبب عزیمت (= سفر) آن بزرگوار را جویا شدند. او گفت: «می خواهم میمونه ی زنگی را دریابم تا بدانم او چگونه زنی است.»

         گفتند:‏ «او زنی است عابده و زاهده. گوسفندان مردم را به چرا می برد و اجرتی که از این راه می گیرد، به فقیران شهر می دهد و آن جایی که ساکن است، همه شب فریاد برمی آورد و می گوید: آهای مردم! عجب محب خدا هستید!

                    عجبا للمحب! کیف ینام؟                       کل نوم علی المحب حرام

                    خواب، آن کس کند که خام بود            خواب بر عاشقان حرام بود»

         ربیع بن خثیم نشانی محل او را گرفته و بدان سوی، روانه شد. آمد. دید در یک بیابان، گرگی مشغول چرانیدن گوسفندان او است و خود رو به درگاه (خدا) نماز می خواند!

         وقتی نمازش تمام شد، ربیع با صدای بلند بر او سلام کرد: «السلام علیک یا میمونه!» او جواب داد: «علیک السلام یا ربیع!»

         ربیع پرسید:‏ «تو مرا چگونه شناختی؟» گفت:‏ «آن که ما را به تو شناسانید، تو را هم بر ما معرفی کرد و آن عروسی در بهشت موعود خواهد بود!»

         ربیع بن خثیم از او پرسید:‏ «از چه زمانی گرگان با گوسفندان آشتی کرده اند؟!» میمونه جواب داد:‏ «از آن روزی که من با خداوند _ جل جلاله _ آشنایی کرده ام. تا من عهد و آشنایی خود را نشکنم، گرگ ها گوسفندان مرا نمی درند!»

         سپس میمونه رو به ربیع گرفت و گفت:‏ «ای ربیع!‏ آیاتی از قرآن برای من بخوان.» و ربیع بن خثیم شرع کرد (به خواندن) این آیات:‏ «ان لدینا انکالا وجیما و طعاما ذاغصة و عذابا الیما». هنوز آیه تمام نشده بود که میمونه نعره ای زد و جان به جان آفرین تسلیم کرد!

         ربیع بن خثیم گوید:‏ «دیدم جمعی از زنان آمدند و کفن و حنوط برای او آورده اند. پرسیدم: شما از کجا دانستید که او وفات کرد؟ گفتند: او همیشه دعا می کرد که خدایا!‏ اجل مرا در نزد ربیع بن خثیم قرار بده. چون شنیدیم که تو، به نزد او آمده ای، دانستیم که دعای او مستجاب شده است!»

    نسخه ی خطی کتاب گنجینه ی لؤلؤ و مرجان
    (نگاشته ی حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی قدس سره)


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 99503
    بازدید امروز : 14
    بازدید دیروز : 3
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    عشق به اهل بیت (علیهم السلام)[30] . معارف اسلامی . مناجات با خدا . عارفانه ترین .
    ............. بایگانی.............
    همه چیز من
    حرف دل
    سنن النبی
    ملکا ذکر تو گویم
    خاطره ی عشق
    از دریچه ی علم
    بسیجی یعنی این
    از دریچه ی عشق
    کودکی که خدا را دید
    پهلوان پنبه
    امانتی
    دعا به جای نفرین
    او جسم نیست و هرگز دیده نمی شود
    اقای پاپ فحاش ، مخلصتیم
    آقای ابوالقاسمی
    پنتاگون بی عرضه
    میهمان خدا روی زمین
    محرم موسم غم
    خط سرخ
    خداشناسی
    ویژگی های قرآن
    شیمیایی ها
    جنگ و جای ...
    با یک مگس جهنمی شد !
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    با یک عده بسیجی
    اجمدرضا عابدی
    14 سال سن دارم و مشغول به تحصیل می باشم.علاقه ی شدیدی به کامپیوتر دارم و بیشتر از آن به بسیج. امیدورام که همه ی بسیجیان زیر سایه ی امام امت محفوظ باشند.یا علی ( بسیجی )

    .......... لوگوی خودم ........
    با یک عده بسیجی
    .......لوگوی دوستان ........




    ....... لینک دوستان .......
    حضرت استاد بنیسی (ره) و 555 اثرش
    دوست طلبه من؛ محقق بنیسی
    معرفی سایت های برتر

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........