یکی از شاگردان برجسته ی فضیل بن عیاض مریض شد. فضیل بن عیاض به عیادت او رفت و بالای سرش نشست. دید او در حال احتضار و جان کندن است.
فضیل قرآن به دست گرفته و خواست «سوره ی یس» را بالاسر او بخواند. مریض بر او اشاره کرد که نخوان!
فضیل سکوت کرد و بعد به او تلقین نمود که بگو: «لا اله الا الله.» مریض بر او اشاره کرد که نمی گویم! و با همان حال از دنیا رفت.
فضیل بن عیاض از مشاهده ی این حالت، خیلی غمگین و مهموم شد. به منزلش برگشت و تصمیم گرفت از خانه ی خود خارج نشود تا این که سر (= راز) آن کار شاگردش را بداند تا این که او را در خواب دید که فرشتگان او را عذاب می کنند.
فضیل از او پرسید که تو اعلم تلامذه (= دانشمندترین شاگردان) من بودی. چرا وقت مردن، معرفت از تو سلب (= گرفته) شد و به سوء خاتمه (= بدعاقبتی) از دنیا رفتی؟» او گفت: «من به واسطه ی سه خصلت (= ویژگی) مبتلا به سوء خاتمه شدم (یعنی: عاقبتم بد شد)؛
اول: این که در دنیا سخن چین و نمام بودم؛
دوم: این که حسود بودم؛
سوم: این که مریض شدم. طبیب به من گفت: همه ساله باید
یک قدح شراب بخوری و من هم خوردم!
این سه خصلت باعث سوء عاقبت من شد.»
نسخه ی خطی کتاب «گنجینه ی لؤلؤ و مرجان»
نگاشته ی حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی (قدس سره)