سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى پاسبانى بس بود مدت زندگانى . [نهج البلاغه]
با یک عده بسیجی
کودکی که خدا را دید!
  • نویسنده : اجمدرضا عابدی:: 85/9/24:: 3:11 عصر
  • عارفی قصد حج کرد. فرزند کوچکی داشت. از او پرسید: «پدر! به کجا می روی؟» پدرش گفت: «به خانه ی خدا می روم.»

         پسر او به تصور این که هر کسی در خانه ی خود می باشد و هر کس به خانه ی خدا برود، او را هم آن جا می بیند، گفت: «پدرجان! مرا هم با خود به آن جا ببر.» پدرش گفت: «این کار، مناسب حال تو نیست.» پسر شروع به گریستن کرد. آن قدر گریست که پدرش بر حال او دلسوزی کرد و رقت آورد و او را هم به همراه خود به کنار کعبه آورد.

         هنگام طواف، پسر از او پرسید: «این جا مگر خانه ی خدا نیست؟» پدرش گفت: «چرا.» پسر پرسید: «پس خود خدا کجا است؟!» پدرش گفت: «او... .» پسر گفت: «من به تصور این که خدا را ملاقات کنم، به خانه ی او آمدم!»

         این را گفت. جیغی کشید. بر زمین افتاد و مرد! پدرش وحشت زده فریاد برآورد: «آه! پسرم چه شد؟ آه!‏ فرزندم! کجا رفتی؟»

         از گوشه ی خانه ی خدا صدایی شنید که به او می گفت: «فلانی! تو، به زیارت خانه ی خدا آمدی و آن را درک کردی. او بر(ای) ملاقات خود خدا آمده بود (و) بر لقایش پیوست!»

    نسخه ی خطی کتاب «گنجینه ی لؤلؤ و مرجان»
    نگاشته ی حضرت استاد اسدالله داستانی بنیسی (قدس سره)


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 98798
    بازدید امروز : 28
    بازدید دیروز : 0
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    عشق به اهل بیت (علیهم السلام)[30] . معارف اسلامی . مناجات با خدا . عارفانه ترین .
    ............. بایگانی.............
    همه چیز من
    حرف دل
    سنن النبی
    ملکا ذکر تو گویم
    خاطره ی عشق
    از دریچه ی علم
    بسیجی یعنی این
    از دریچه ی عشق
    کودکی که خدا را دید
    پهلوان پنبه
    امانتی
    دعا به جای نفرین
    او جسم نیست و هرگز دیده نمی شود
    اقای پاپ فحاش ، مخلصتیم
    آقای ابوالقاسمی
    پنتاگون بی عرضه
    میهمان خدا روی زمین
    محرم موسم غم
    خط سرخ
    خداشناسی
    ویژگی های قرآن
    شیمیایی ها
    جنگ و جای ...
    با یک مگس جهنمی شد !
    زمستان 1385
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    با یک عده بسیجی
    اجمدرضا عابدی
    14 سال سن دارم و مشغول به تحصیل می باشم.علاقه ی شدیدی به کامپیوتر دارم و بیشتر از آن به بسیج. امیدورام که همه ی بسیجیان زیر سایه ی امام امت محفوظ باشند.یا علی ( بسیجی )

    .......... لوگوی خودم ........
    با یک عده بسیجی
    .......لوگوی دوستان ........




    ....... لینک دوستان .......
    حضرت استاد بنیسی (ره) و 555 اثرش
    دوست طلبه من؛ محقق بنیسی
    معرفی سایت های برتر

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........