بسم الله الرحمن الرحیم
چند تا از ما میتونه مثل یه شهید باشه ؟
تقریبا یک هفته مانده بود تا امتحانات و بچه ها معمولا سعی می کنند عقب ماندگی ها در درس هایشان را جبران کنند . یا مروری بر درس های گذشته داشته باشند . ولی این رفیق ما گویا اصلا سراغ درس نمی رفت .
بیشتر وقتش در هیئت بود و بقیه اش را می دانستم یا استراحت می کند و یا به شکلی دیگر تلف می کند .دیروز هم خیلی دیر آمد مدرسه .موقع برگشتن از مدرسه و رفتن به خانه رفتم طرفش و گفتم : آقای برادر چند وقته که تنبل شدی ها ! درس که ... ! متوجه موضوع شد و با بی میلی گفت : ول کن بابا ! حداقل توی این چند مدت محرم دیگه درس تعطیله ! کی با این درس ها به جایی رسیده ...؟! واقعا ناراحت شدم . گفتم : بهانه میاری ؟ الکی توجیه می کنی ؟ گفت: نه ! واقعا می گم . یعنی ارزش محرم این قدر نیست که یه مدت کم تر درس بخونی ؟! با عصبانیت گفتم : این حرف های بی ربط چیه که میزنی ؟تو تنبلی خودت رو می ذاری کم تر درس خوندن و بعد در برابر ارزش های محرم میذاری ؟ در حالی که با یه برنامه ریزی ساده به هر دو می رسی . تو از خودت که بگذری در واقع اون اصله ، پس پدر و مادرت چی ؟ انتظار نائب امام زمان که این همه برای پیشرفت ایران سفارش می کنه چی ؟ از همه ی اینها گذشته تو داری قراری رو که با خودت گذاشتی نقض می کنی ! با تعجب نگاه می کنه و میگه کدوم قرار ؟ چطور مخالفش عمل میکنم ؟ گفتم: بیا این خاطره رو از توی این نشریه بخون تا هم یادت بیاد و هم عمل کنی ...
یکی از روزها ، در منطقه ی عملیاتی والفجر یک در فکه ، از دور پیکر شهیدی را دیدم که آرام و زیبا روی زمین دراز کشیده و طاقباز خوابیده بود . سال 72 بود و حدود ده سال از شهادتش گذشته بود . از قد و بالای او تشخیص دادم که باید نوجوانی حدود 16_17 ساله باشد . بر روی پیکر ، آنجا که زمانی قلبش نی تپیده ، بر جستگی ای نظرم را به خود معطوف کرد . در گودی محل چشمانش معصومیت دیدگانش را می خواندم . آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان هایش بهم بخورد دکمه های لباسش را باز کردم . در کمال حیرت و تعجب ، متوجه شدم یک کتاب و یک دفتر زیر لباسش گذاشته بوده . کتاب پوسیده را که با حرکتی برگ برگ آن دستخوش باد می شد ، برگرداندم . کتاب فیزیک بود . کتابی که ده سال با آن شهید همراه بود و در صفحات اولیه ی آن برخی از دروس نوشته شده بود . نام شهید روی دفتر بود . مسئله ای که برایم جالب بود این بود که او قمقمه و وسایل اضافی همراه خود نیاورده بود اما کسب علم و دانش آنقدر برایش مهم بود که در بحبوبه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده تا هرجا از رزم فراغتی یافت ،درسش را بخواند.