بسم الله الرحمن الرحیم
مسجد محل نذری می داد .یک بار گرفته بود ،دیدم دوباره صف ایستاد و گرفت . شخصی که غذا می داد گفت : مگه نگرفتی ؟ اگر گرفتی برو بذار بقیه بگیرن . گفت : ای بابا حاجی من کجا غذا گرفتم ؟ نوکرتم غذا رو بده برم .غذا که گرفت ، داشت میرفت که جلوشو گرفتم . با تعجب گفتم : تو که غذا گرفتی ؟ چرا دروغ گفتی ؟ گفت : اولا چه دروغی ؟ مصلحتی بود . اگر دوبار دیگه هم بگیرم غذا اضافه میاد ، ثانیا غذای امام حسین که دیگه این حرف ها رو نداره ، مفتکیه ، می برم خونه . خیلی ناراحت شدم خیلی راحت کار خودش را توجیه کرد و راحتی خودش و مثلا ثواب را با دروغ انجام داد .البته واقعا آنقدر غذا بو که دوباره بگیرد ، ولی با دروغ ؟ گفتم : همین جواب منفی ندادن و بردن غذا یک دروغ بود که البته مصلحتی هم نبود . حق نداری از گناهی به این بزرگی بگذری و توجیه هم بکنی . خواست حرف بزند که انگشتم را به حالت سکوت روی بینی گذاشتم و خاطره ای از آنهایی که دوست داشت مث آنها باشد برایش گفتم ...
زمانی که تازه به ریاست ستاد منصوب شده بود ؛ در اولین جلسه مقدمه ای راجع به راستگویی و صداقت بیان کرد . پس از آن اهمیت آمار صحیح را بر شمرد و تاکید کرد اگر آمار درست و صحیح باشد مسئولین جهت برنامه ریزی و برنامه های آینده بهتر تصمیم می گیرند . هنوز نمی دانستم چرا این صحبت ها را می کند تا اینکه ادامه داد : ((اگر غذایی که برادران میدهند کم است و سیر نمی شوند ، به دروغ آمار اضافه ندهند ، راست بگویند . نباید سرباز امام زمان غذای شبه ناک بخورد و به جنگ برود و باعث شکست بشود . من پیگیری می کنم به حدی غذا بدهند که همه سیر بشوند .))
تعجب کردم چون این مرسوم ما بود و فکر نمی کردم دروغ محسوب شود یا گناه داشته باشد . از اتفاق پی گیری این کارها را به عهده ی من گذاشت . وقتی نظر او تحقق یافت ، گفت : (( همین افتخار مرا بس است که در بین دوستان باشم و باعث شوم یک رزمنده حتی یک دروغ آن هم مصلحتی نگوید ))